اینترنت که به وجود آمد، یک ابزار اختصاصی نبود، ما هم میتوانیم از آن استفاده بکنیم یعنی یک راه دو طرفه است. اگر دشمن می تواند از علوم ارتباطات و از پیشرفت ها و تازه های علمی این رشته استفاده کند، ما هم می توانیم استفاده کنیم.از همان شیوه هایی که ضلالت منتشر می کنند، ما استفاده می کنیم و هدایت را منتشر می کنیم. امام خامنه ای (مد ظله العالی) درباره ی ما
سرباز ولی امر هستیم؛ در فضای مجازی و خارج از آن. ناصحان رحل خود بر جای دیگری بیفکنند! سر ما و قدم اوست که وصی امام عشق است و نایب امام زمان (عج). برای یاری دین خدا به بدر و احد و حنین و صفین و کربلا و این آخری، جبهه روح خدا، نرسیدیم اما اکنون بسیجی خاکسار امام خامنهای (روحی فداه) هستیم. قلم بخواهد، قلم میزنیم؛ شمشیر بخواهد، شمشیر. سکوت بخواهد مطیعیم؛ فریاد بخواهد، مطیع. سوز جانبازی برای آرمان اسلام و انقلاب اسلامی را سالهاست که در سینه پروراندهایم و علم کامل داریم که برای پایداری انقلاب اسلامی بسوی کربلای خود رهسپار خواهیم شد. از دنیا هیچ نمیخواهیم جز اینکه به پر و پای ما نپیچد؛ حزب الله در میان دنیاداران با همان مشکلی روبروست که هزار و چهارصد سال است اولیای خدا با آن روبرو هستند. دیگر اینکه سید شهیدان اهل قلم فرمود: هر کس میخواهد ما را بشناسد داستان کربلا را بخواند.
خبرگزاري فارس: مسئول بهداري گردان مقداد گفت: بعد از خبر شهادت حاج محمد ابراهيم همت، جبهه آرام شد و آتش نيروي دشمن و خودي خاموش شد گويي در جبهه آرامش ابدي حاكم است و دشمن در مقابل همت و حاج همتها تسليم شد.
تعداد مجروحین بالا رفته بود.فرمانده از میان گرد و غبار انفجار ها دوید طرفم و گفت : " سریع بی سیم بزن عقب . بگو یک آمبولانس بفرستند مجروحین را ببرد! " شستی گوشی رابی سیم را فشار دادم. به خاطر اینکه پیام لو نرود و عراقیها از خواسته مان سر در نیاورندپشت بی سیم باید با کد حرف می زدیم. گفتم :" حیدر حیدر رشید " چند لحظه صدای فش فش به گوشم رسید . بعد صدای کسی آمد :
- رشید بگوشم.
- رشید جان حاجی گفت یک دلبر قرمز بفرستید!
-هه هه دلبر قرمز دیگه چیه ؟
-شما کی هستی ؟ پس رشید کجاست ؟
- رشید چهار چرخش رفته هوا . من در خدمتم.
-اخوی مگه برگه کد نداری؟
- برگه کد دیگه چیه؟ بگو ببینم چی می خوای؟
دبدم عجب گرفتاری شده ام. از یک طرف باید با رمز حرف می زدم از طرف دیگر با یک آدم شوت طرف شده بودم .
- رشید جان از همانها که چرخ دارند!
- چه می گویی ؟ درست حرف بزن ببینم چه می خواهی ؟
- بابا از همانها که سفیده.
- هه هه نکنه ترب می خوای.
- بی مزه! بابا از همانها که رو سقفش یک چراغ قرمز داره.
- د ِ لا مصب زودتر بگو که آمبولانس می خوای!
کارد می زدند خونم در نمی آمد. هر چه بد و بیراه بود به آدم پشت بی سیم گفتم.
(به نقل از کتاب رفاقت به سبک تانک نوشته داوود امیریان)
در منطقه ماووت بودیم ،سال 66 ماشین غذا را عراق زده بود.داغ شكم جداً سخت است. خدا برای هیچ كس نیاورد. وقت غذا بود، مثل بچه های مادر از دست داده،هر كس گوشه ای زانوی غم بغل گرفته بود.
شعار ان روز ما این بود : بخورید، بیاشامید البته اگر دیدید و دستتان به آن رسید!
راستی تا حالا ینگاهی به دور و برمون انداختیم . اطراف خودمون ، کوچه محله ، شهرمون استانمون ، کشور عزیزمون و موقعیتش تو دنیا . تا حالا به این فکر کردید اونروز دلیرمردانی از همه هستی و مواهب دنیوی خودشون : جان ، مال ، هستی و ناموسشون گذشتند و با غیرتشون جونشون رو فدای من و شما کردند تا آروم و بیدغدغه زندگی کنیم . وصیتنامه هاشون را خوندیم ؟ از ما چی خواستند؟
صبح يك روز گرم تابستاني، زير سايه چادري در هفتتپه، مأمن «لشكر خطشكن 25 كربلا» لابهلاي تپه ماهورها، تك و تنها نشسته بودم. نورالله ملاح را ديدم كه از دور، در طراز نرم و ملايم نور، با لبخندي از جنس سرور، به طرفم ميآمد، سرش را از ته تراشيده بود. مهربان كنارم نشست.
گفت: پسر، قشنگ شديها! عجبا چرا اين روزها، بعضي از بچهها موهاشون رو از ته ميتراشند! نكنه خبرايي هست و ما بيخبريم، عين حاجي واقعيها شديها! . . . تقصير كه ميگن همينه ديگه، نه؟
شهيد ملاح دستش را روي شانههايم چفت كرد و با لبخندي غريبانه گفت: سيد، بذار برات از خواب ديشب بگم. تو هم از اصحاب خواب ديشب من هستي . . . .